آدورا
یه روز یه گجشک آبادانی با یک کامیون تصادف میکنه،، راننده کامیون نگران پیاده میشه و بدن نیمه جان گنجشک رو میبره خونه و اون رو پانسمان میکنه و میذاره توی قفس،،، بعد از یه مدتی گجشک به هوش میاد و با تعجب دور و برشو نگاه میکنه و بلند میشه و میلههای قفس رو میگیره و فریاد میزنه یعنی مو راننده رو کشتوم؟ یعنی مو توی زندانم؟ . . . . . آبادانیه میگه : دیشب آبادان زلزله 11 ریشتری اومد. رفیقش میگه: پس آبادان با خاک یکی شد دیگه ؟ آبادانیه میگه : بع ، ولک ، مگه بچه ها گذاشتن!!! . . . . . یک روز دو تا آبادانی واسه هم خالی می بستند. اولی میگه : ما یه کوه کنار خونه مون داریم که هر وقت می گیم حمید . دوسه بار میگه حمید…. حمید…. حمید…. دومی میگه : این که چیزی نیست . ما یه کوه داریم کنار خونه مون که هر وقت می گیم حمید . میگه : کدوم حمید؟ . . . . . دو تا آبادانی به هم می رسن. اولی می گه: جات خالی دیروز رفتم شکار. هفت تا خرگوش چهار تا آهو سه تا شیر شکار کردم. دومی میگه: همش همین؟ ولی می گه: بابا، آخه با یک تیر مگه بیشتر از اینم می شه؟ دومی میگه : تازه تفنگم داشتی؟! . . . . . یه تهرانیه و آبادانیه رو داشتن اعدام میگردن تهرانیه مثل بید میلرزید. آبادانیه با خونسردیه تمام نگاهی کرد به تهرانیه و گفت: کا مگه بار اولته!!؟
نظرات شما عزیزان: